بانوی زیبا
#حجاب-داستان
یک حادثه جالب
یک روز سواراتوبوس بودم در یکی از ایستگاه ها یک خانم چادری که کلی بار دستش بود می خواست سوار اتوبوس بشه که یک دفع چادرش ول شد و زیر در اتوبوس گیر کرد و نزدیک بود بخور زمین . خدا خیلی بهش رحم کرد .در اون موقع یک خانمی که وضع مناسبی نداشت با قیافه حق به جانب و با صدای بلند خطاب به اون خانم چادری گفت:
” این دیگه چی سرت کردی ؟ تو که بلد نیستی چادر جمع کنی برای چی سرت میکنی؟ اصلا این پارچه سیاه دست و پا گیر چیه که سرت میکنی؟… “ و خیلی حرف های اینجوری دیگه
خانم چادری چیزی نگفت به کمک چند نفر دیگه چادرش را جمع کرد بالا آمد و رفت و کنار همان خانم ایستاد کمی صبر کرد و بعد با آرامشی که داشت خطاب به اون خانم گفت:
” حق با شماست این چادر دست و پا گیر و یک بار اضافه است .”بعد با لبخند که روی صورتش بود ادامه داد” اما می دانید من برای چی این چادر را سر می کنم “همه در سکوت به سخنان اون خانم چادری گوش میدادند خانم چادری حرفش را ادامه داد و گفت” من این چادر را به خاطر شما سرم میکنم “ اون خانم با تعجب به خانم چادری نگاه کردخانم چادری باز ادامه داد ” بله به خاطر شما به خاطر حفظ خانواده شما ، به خاطر اینکه مردان شما به من نگاه نکنند و حواسشان به من پرت نشود و از شما و خانواده شان غافل شوند من این بار اضافه را فقط برای حفظ خانواده شما به دوش می کشم”
همه افراد داخل اتو بوس از این جواب محکم در حیرت بودند آن خانم هم با قیافه ای شرمنده سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت.
منم در اون لحظه از اینکه چادر به سر داشتم احساس غرور کردم.